سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لطفاً...


برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً


دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً


همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…


به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً


مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…


فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً


کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…


ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً


کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…


به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً


به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…


ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً


نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان


پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفاً




ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 5:55 عصر ] [ silver storm ]

کوچ پاییز،یلدای چشم ها

امشب یلداست. شبی که پاییز، درهر ثانیه از تو رد می شود و می گذرد.

برگ های رقصان پاییز از دور نظاره گر چشمانت هستند و آرام می نگرند تا ببینند چگونه برای‎شان دست تکان می دهی.

خیلی تلاش نکن.

پلک پاییز سنگین شده و دارد در خواب زمستانی فرو می‎رود.

می بینی، تنها همین چند دقیقه ناقابل می تواند از یک شب عادی و همیشگی تو، یلدا بسازد؛یادمان باشد با آمدن زمستان، مشعل باهم بودن را روشن بگذاریم تا سردی فاصله ها به خانه ها راه نیابد.

یلداست.

شبی که پاییز، درهر ثانیه از تو رد می شود و می گذرد.

می دانی که تا نوروز تنها نود روز باقی است و تو در فصل سپید سرما، دلگرم آینده ای هستی که بهاران است.

با اشعار گرم حافظ، خود را برای زمستان سرد بیمه می کنی؛ زیرا که هیچ زمستانی ماندنی نیست؛ حتی اگر همه شب هایش یلدا باشد.

در این با هم بودن یلدایی، حافظ از عشق، غزل می سراید وما در جمع هم از همه فصل های خداوندی لذت می بریم و شکر می گوییم.

همین باهم بودن هاست که یلدا را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار است.




ادامه مطلب

[ جمعه 98/9/29 ] [ 6:18 عصر ] [ silver storm ]

قهوه لطفا...

شیر و شکر نه شام هم نه

قهوه لطفا...

قلیان پشت بام هم نه

قهوه لطفا...

بدجور تلخم این غزل طاقت ندارد

این واژه های خام هم نه

قهوه لطفا...

بی شیرآقا بی شکر، بی قند، بی عشق

نه، مثل من ناکام هم نه

قهوه لطفا...

خانم شما خوبید؟ آرامید؟

-من؟ ها؟

تلخم قفط، آرام هم نه

قهوه لطفا...

آقا کمی موزیک هم با خود بیارید

آرام نه، سرسام هم نه

قهوه لطفا...

خانم شما گیجید؟!

-نه من خوب خوبم

درگیر با اوهام هم نه

قهوه لطفا...

دلگیرم و دلتنگ اما گله اصلا...

از عشق نافرجام هم نه

قهوه لطفا...

آقا فقط قرص مرا از توی کی...نه!

آمپرازولام هم نه

قهوه لطفا...

 

 

(ساحل صالحی)




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/11/3 ] [ 12:4 عصر ] [ silver storm ]

اسیر فاصله ها


دریا میخواندش به رهایی

بغض میشکند در چشمانش

رها میشود در اسارت

گوی بلوری چه ساده خالی میکند تنهاییش را

مینگرد...

در پس پرده ی گرد

آسمان دریاییست

دریایش خالیست

موج هایش...

بیتاب طپش در اعماق

زندگی واژه به واژه دریاست

موج میخواند غزل از شیدایی

صخره گوید که :«عجب دنیایی»

سنگ دلرحم شد از زخم اسیر

بانگ زد:«های تو هم از مایی»

غرش بحر برای نوریست

که ز او جا مانده

مانده در فاصله ی پنجره ها

و اسیری که در آن شیشه سکوتی دارد...

این طرف بغض کند دریایش

صخره ها بیمارند...

                                                                 

                                                                               و کسی کم شده است از دریا...

 

 

silver storm




ادامه مطلب

[ یکشنبه 97/9/25 ] [ 6:48 عصر ] [ silver storm ]