سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رها...

 

بگیر از من این هردو فرمانده را

"دل عاشق" و "عقل درمانده" را

 

اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست؟

بکُش! هم پدر هم پدر خوانده را

 

تو کاری کن ای مرگ ! اکنون که خلق

نخواهند مهمان ناخوانده را

 

در آغوش خود "بار دیگر" بگیر

من این موج از هر طرف رانده را

 

شب عاشقی رفت و گم کرده ام

در شیشه ی عطر وامانده را ...

 

فاضل نظری




ادامه مطلب

[ جمعه 99/3/9 ] [ 11:19 عصر ] [ silver storm ]

بدان...

 

راز هایت را به دو نفر بگو

خودت و خدایت

در تنگنا به دو چیز تکیه کن

صبر و دعا

در دنیا مراقب دو چیز باش

پدر و مادرت

از دو چیز نترس که به دست خداست

روزی و مرگ

و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن

رفاقت

و تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن هیچ احدی غمگین مباش.





ادامه مطلب

[ جمعه 98/11/4 ] [ 6:54 عصر ] [ silver storm ]

کوه استوار زندگی من...

بر جاده ی خاطرات قدم بر می دارم

و بر جای دستانت بر جای جای خانه بوسه میزنم

به یاد میآورم شادی و غم لحظه هایمان را

گاهی خاطرات چه بی رحم میشوند

زانوانم تاب نبودت را ندارد،کوه استوار زندگیم...

لحظات برایم رنگ میگیرند

و در سیل ای کاش های ذهن خود غرق میشوم

قلم به دست میگیرم

و دلتنگیم را فریاد میزنم...

دلتنگم...

دلتنگ لحظه ای که سر بر زانوانت میگذاشتم ،من بودم و دست های نوازشگر تو...

دلتنگ لحظه های دوتایی و شیطنت های من و صبوری های تو...

دلتنگ نگاه مهربانت و خنده های از ته دل...

دلتنگ گرمی آغوشت و زمزمه ی آرامت در گوشم که نمیگذاری قدمی از تو دور شوم...

هم قدم و همراه لحظه هایم...

ببین تنهایی لحظاتم را...

ببین خنده هایی که گوش آسمان را کر میکرد،فراموش شدند با نبودنت

ببین لحظه هایم بی وجودت رنگ غم گرفته

آبی آسمان زندگیم بی رنگ شده

به تو نیاز دارم تا دوباره جان بگیرم...

به دست های مهربانت

به نگاه های گرمت

به آغوش پر مهرت

وزمزمه های امیدوارانه ات

مرد گذشته و آینده ام

کوه استوار زندگی من...

از تقدیر گله مندم

اما از تو آموخته ام که رضای او را ارجه بر رضایت خود بدانم ...

ولی با دل تنگ خود چه کنم؟

با آسمان همیشه ابری چشمانم چه کنم؟

 

زندگی میکنم با تک تک خاطراتت،زندگی من...





ادامه مطلب

[ شنبه 98/9/16 ] [ 10:47 صبح ] [ silver storm ]