سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیال مبهم

 

 

نگاه کن

غروب که می‌ شود

خاطرات نبض مرا می‌ گیرند

تو زنده می‌ شوی

و من می‌ میرم

ای زیباترین حس دنیا

حالا که دوری

خیال و شب و تنهایی و باران

کدام یک مال من است ؟!

 




ادامه مطلب

[ شنبه 98/4/15 ] [ 9:42 صبح ] [ silver storm ]

گرگ و میش غربت

هرگز غروب غربت را ندیده ای
آن زمان که گرگ و میش افق
غمی جانکاه را بر ظرف شیشه ای شفاف سینه ات روانه می کند
در اعماق نا خوداگاه تخیل های کودکی و نوجوانیت
داغی عظیم
از دلتنگی لحظه های ناب
خانه می کند
نسیمی سوزان در تیهه ای خشک
امواج گیسوان ژولیده ات را
شانه می کند
حالا مرغ آوازه خوان دل
در تنگنای دلتنگیهای سینه ات
با بغض و درد و آه
آشیانه می کند
دلواپس که می شوی
غمی عظیم دلت را فرو می بلعد
می خواهی از فرط غریبی و آهی که در گلویت گره خورده
به دور از گوش هایی که گلایه وار
گریه ها را با انگشت اشاره
نشانه میکنند
فریادی به بلندای قله ی سکوت
آواز درد را
بیهوده سر دهی
تنها قلم نویس همین واژه های گنگ
آرام بخش لحظه ی مجنونیت شود




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/12/9 ] [ 10:31 عصر ] [ silver storm ]

اینجا روباهی نیست...

***

تو کیستی که آنتوان سال ها به دنبالت گشت

و اکنون دیگران به دنبالت میگردند.

آنتوان رفت...

و من هنوز به دنبالت میگردم...

پیدایت کردم

اما گاهی بدجور غیبت میزند...

به بهانه ی پاک کردن آتشفشان ها یا آب دادن به گلت

میروی و تا چند وقت نمی آیی...

راستش را بگو؛آنجا کسی هست که تو را اهلی کرده؟!

تو که مرا اهلی کردی...

تو مسئول من هستی،این را خودت گفتی!

با گوش های خودم شنیدم...

میشود من را هم با خود ببری؟

تا دوتایی هزار بار غروب خورشید را تماشا کنیم...

اینجا؛آنقدر ساختمان ها بلندند که من راهی به افق ندارم...

افق را در ذهنم می سازم!

و غروب خورشید را تماشا میکنم...

بیا و مرا ببر؛ببر و با گلت آشنا کن...

من او را اهلی کنم و او مرا...

 

شازده؛تو رفتی و مرا در زمین وحشی تنها گذاشتی...

اینجا روباهی نیست که اهلی شود...

همه گرگند...!!!




ادامه مطلب

[ جمعه 97/7/13 ] [ 12:29 عصر ] [ silver storm ]