سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی؟؟!!


مدتیست

دست و پا چلفتی شده ام

حواسم پرت است

با خودکار بدون جوهر

شعر مینویسم

و در قفسه ی کتاب هایم

یک جفت کبوتر

آب و واژه میخورند

همین دیروز

باران که میبارید

با کفش های لنگه به لنگه

در خیابان

پرواز میکردم

و جای کرایه

به راننده تاکسی

آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم

خلاصه مدتیست

هر کاری میکنم

میگویند:

عاشقی؟!




ادامه مطلب

[ جمعه 98/5/4 ] [ 12:55 عصر ] [ silver storm ]

ای عشق...

“ع ش ق”
  

واژه ی غریبیست عشق…
 

  لحظه ای آبادت می سازد، لحظه ای ویران!
  

لحظه ای پادشاهی، لحظه ای گدا
 

  پر است از فراز و نشیب، دوری و نزدیکی

 

   تضاد و تفاهم، شک و یقین…
 

  عجیب نیرومند است و جادو می‌کند!
 

  خانه ات آباد، مخرب لحظه هایم

 

   برقرار باشی در دلم تا همیشه
  

ای فاتح شبهای با تو بودنم
  

…ای عشق…




ادامه مطلب

[ شنبه 98/3/4 ] [ 11:16 صبح ] [ silver storm ]

عاشقی کافیست...

عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است
غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است

«دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد
بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است

با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز
قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است

نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی؛
«هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است»

«مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است
شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است

جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن
ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است...


آریا صلاحی




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 98/1/28 ] [ 12:3 عصر ] [ silver storm ]

قرارمان بهار...

 

گل تقدیم شما

قرارمان  همین بهار 

گل تقدیم شمازیر شکوفه های شعر …!

آنجا که واژه ها

برای تو گل می کنند !

آنجا که حرف های زمین افتاده ام

دوباره سبز می شوند

وَ دست های عاشقمان

گره در کارِ سبزه ها می اندازند ؛

قرارمان زیرِ چشم های تو !

آنجا که شعر نم نم شروع می شود

گل تقدیم شما

 

 

سال نو مبارک




ادامه مطلب

[ شنبه 98/1/3 ] [ 8:27 عصر ] [ silver storm ]

قهوه لطفا...

شیر و شکر نه شام هم نه

قهوه لطفا...

قلیان پشت بام هم نه

قهوه لطفا...

بدجور تلخم این غزل طاقت ندارد

این واژه های خام هم نه

قهوه لطفا...

بی شیرآقا بی شکر، بی قند، بی عشق

نه، مثل من ناکام هم نه

قهوه لطفا...

خانم شما خوبید؟ آرامید؟

-من؟ ها؟

تلخم قفط، آرام هم نه

قهوه لطفا...

آقا کمی موزیک هم با خود بیارید

آرام نه، سرسام هم نه

قهوه لطفا...

خانم شما گیجید؟!

-نه من خوب خوبم

درگیر با اوهام هم نه

قهوه لطفا...

دلگیرم و دلتنگ اما گله اصلا...

از عشق نافرجام هم نه

قهوه لطفا...

آقا فقط قرص مرا از توی کی...نه!

آمپرازولام هم نه

قهوه لطفا...

 

 

(ساحل صالحی)




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/11/3 ] [ 12:4 عصر ] [ silver storm ]

عشق

این روز ها دوست داشتن هایمان را چه ساده خرج آدم های اطرافمان میکنیم

کسانی که به راحتی نسیمی می آیند و میروند و ما گاه پشیمان میشویم از یادآوری

ارزش هایی که برایشان قائل بودیم .

ساده میگذریم از احساسی که باید آن را همچون نگینی محفوظ داشت و ما چه ساده آن را به نام دیگران میزنیم 

ساده میگوییم و از عظمت نامش آگاه نیستیم

نمیشناسیمش و ادعای داشتنش را داریم

تقدسش را درک نکرده ایم اما از ان دم میزنیم

چگونه بدون درک، این هدیه ی مقدس الهی آن را بدون آگاهی در اختیار هر رهگذری قرار میدهیم؟

و چه تظاهر گونه نامش را بر زبان میاوریم

گویی سال هاست که آن را چون نهالی می پرورانیم

و گاه چه ساده نامش را با خواسته های دنیوی آلوده میکنیم

افسوس...

افسوس...

افسوس...

 

***عشق***

(دوست دارم *جمله ی مقدسیست ،یادمان باشد هرکسی شایسته ی آن نیست)

*silver storm*    




ادامه مطلب

[ سه شنبه 97/7/10 ] [ 6:41 عصر ] [ silver storm ]

حاصل عمر؟؟؟

 

 

زندگی گفت:                                                 

که آخر چه بود حاصل من؟

عشق فرمود:                                                  

تا چه بگوید دل من.

عقل خندید:                                                     

کجا حل شود این مشکل من؟

مرگ خندید:                                                  

در این خانه ی ویرانه ی من...




ادامه مطلب

[ سه شنبه 97/7/10 ] [ 6:16 عصر ] [ silver storm ]

مگر برگشت از راه خطا دل؟؟؟

 

نشد یک لحظه از یادش جدا دل

***

زهی دل آفرین دل مرحبا دل

***

ز دستش یک دم آسایش ندارم

***

نمیدانم، چه باید کرد با دل؟

***

هزاران بار منعش کردم از عشق

***

مگر برگشت از راه خطا دل...؟؟؟




ادامه مطلب

[ سه شنبه 97/7/10 ] [ 6:11 عصر ] [ silver storm ]

زندگی

 

 

زندگی باغی است....درمعنای عشق

زندگی فصلی است....از فردای عشق

زندگی خوابی است....از ابهام ها

زندگی سوزی است....از سودای عشق

زندگی رنگی است....در افکار ما

زندگی موجی است....از دریای عشق

زندگی آبی است....در جویبار ها

زندگی رودی است....در صحرای عشق

زندگی دشتی است....در آنسوی مرگ

زندگی ردی است....از جا پای عشق




ادامه مطلب

[ یکشنبه 97/6/18 ] [ 9:25 عصر ] [ silver storm ]

کابوس

مرگ همه چیز را خواب میبینم

این واقعیتیست

که تنها زنگها یاد آور صداهایند.

کبودی دستانم نمیروند

مرگ های مکرر فریادم میزنند

مرگ احتیاج به مردن

دردی کامل.

آه که اگر نبودی

اگر کم تر تب میکردم،

لبانم چقدر راحت تر تکان میخوردند

وحشتم آرام تر میتپید

و اینگونه مرگ در عشقم تازیانه نمیزد...

 

(من و فروردین-زهرا درویشیان)




ادامه مطلب

[ سه شنبه 97/5/16 ] [ 9:14 عصر ] [ silver storm ]