سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لطفاً...


برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً


دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً


همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…


به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً


مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…


فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً


کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…


ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً


کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…


به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً


به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…


ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً


نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان


پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفاً




ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 5:55 عصر ] [ silver storm ]

قاتل احساس...

جسم باران خورده ام تاب فریاد آسمان را ندارد

میزند تازیانه بر واژه واژه ی سکوتم

ملامتم میکند...

احساست کو...!؟

فریاد نشسته بر بغضم نفس میخواهد

روح مرگ طلب میکند،جسم زندگی...

می اندیشم...

یافتم...!!!

زندگی کنم در مردگی...

زمین میخواندم

زانوانم تشنه اند

قطره قطره سیراب میشوند از رنگ سرخ انگشتانم

روح،افسارگسیخته...

خون ندارد فریادم

انگشتانم را خون زده ام

چشم هایم هزیان میگویند

و باران آواز میخواند در چشمانم

گوش هایم کر میشوند از سکوت شهر...

آسمان زندگی میبارد

جسم،تشنه ی مرگ

دست هایم میرقصند

و مرگ آواز میخواند...

زندگی چکه چکه میبارد از سکوتم

احساست کو...!؟

قاتلش...

منم!!!

(silver storm)




ادامه مطلب

[ جمعه 97/9/9 ] [ 2:27 عصر ] [ silver storm ]