سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم فریاد میخواهد...

دلم یک کوچه میخواهد
پر از بوى اقاقى ها
دلم یک پنجره
یک انتظار ناب میخواهد
دلم یک باغ میخواهد
پر از حس گل و باران
دلم مریم
هواى تازه ى فریاد میخواهد
دلم یک دشت میخواهد
پر از آ?له ى عاشق
دلم پونه
هواى دلکش و پر عطر میخواهد
دلم یک رود میخواهد
پر از موج وصداى آب
دلم دریا
صداى ساحل و مهتاب میخواهد
دلم یک دوست میخواهد
پر از مهر و دلش دریا
دلم خوبى
شکفتن در میان باغ میخواهد




ادامه مطلب

[ یکشنبه 99/2/28 ] [ 10:14 عصر ] [ silver storm ]

بیجاره پاییز...÷

بیچاره پاییز...

دستش نمک ندارد...

این همه باران به آدم ها میبخشد،اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.

خودمانیم...

تقصیر خودش است؛

بلد نیست مثل "بهار"خودگیر باشد

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه

سال تحویلی را هدیه دهد...

سیاست"تابستان"را هم ندارد

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

بیچاره....

بخت و اقبال "زمستان" هم نصیبش نشد

که با اینهمه سردی و بی تفاوتی اش این همه خواهان داشته باشد !


او"پاییز"است

رو راست و بخشنده...

ساده دل

فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدم ها بریزد،

روزی

جایی

لحظه ای

از خوبی هایش یاد میکنند

خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند...

یکی به این پاییز بگوید

آدم ها یادشان میرود که رسم عاشقی را یادشان داده ای...

دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگ هایت میگذارند و میگذرند...

تنها یادگاری که برایت میماند

"صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن انهاست"...!!

 




ادامه مطلب

[ شنبه 98/8/11 ] [ 6:10 عصر ] [ silver storm ]

عاشقی؟؟!!


مدتیست

دست و پا چلفتی شده ام

حواسم پرت است

با خودکار بدون جوهر

شعر مینویسم

و در قفسه ی کتاب هایم

یک جفت کبوتر

آب و واژه میخورند

همین دیروز

باران که میبارید

با کفش های لنگه به لنگه

در خیابان

پرواز میکردم

و جای کرایه

به راننده تاکسی

آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم

خلاصه مدتیست

هر کاری میکنم

میگویند:

عاشقی؟!




ادامه مطلب

[ جمعه 98/5/4 ] [ 12:55 عصر ] [ silver storm ]

خیال مبهم

 

 

نگاه کن

غروب که می‌ شود

خاطرات نبض مرا می‌ گیرند

تو زنده می‌ شوی

و من می‌ میرم

ای زیباترین حس دنیا

حالا که دوری

خیال و شب و تنهایی و باران

کدام یک مال من است ؟!

 




ادامه مطلب

[ شنبه 98/4/15 ] [ 9:42 صبح ] [ silver storm ]

آمین...

فرشته از خدا پرسید:

مردمانت مسجد میسازند…

نماز میخوانند…

چرا برایشان باران نمیفرستی؟؟!!

خدا پاسخ داد:

گوشه ایی از زمین دخترکی 

کنار مادر و برادر مریضش 

در خانه ای بی سقف بازی میکند…

تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند،

آسمان من سقف آنهاست…

پس اجازه بارش  نمیدهم 

خدایا نانی ده که به ایمانی برسم …

نه ایمانی که به نانی برس ..

 

 

آمین




ادامه مطلب

[ شنبه 98/1/3 ] [ 8:32 عصر ] [ silver storm ]

خیال

آسمان باز دلش گرفته، و آرام آرام گریه میکند
تمام احساسش را به زمین میدهد
خودم را با قطره های اشکش خیس میکنم
آهسته آهسته در خیابان های آب گرفته اطراف قدم میزنم
قدم ها را با دقت درون چاله های آب میگزارم
سرم را بالا میگیرم ، اشک هایش سر تا پایم را خیس میکند
هوا سرد است ولی فقط دستانم این را میفهمد
دستان تک مانده یخ زده ، با یک ها، دلشان را گرم میکنم
همراه با قطار افکار به راهم ادامه میدهم ، در زمان غرق میشوم
آری دیگر هیچ چیز را نمیفهمم ، گذر ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها
دیگر برایم مفهومی ندارد
گاه لبخندی بر لبانم نقش میبندد، اما چه سود گذراست
من هم باید بگذرم از خیالات و خیابان ها
عابران مثل قطار های بخار در حال حرکتند
چرا به اطراف توجه نمیکنند؟
به مروارید های نرمی که بر صورتشان میخورد
به بوی چمن ،گل خیس
به موج  قدم هایشان درون آب
آه ای باران، چقدر زیبایی
از سرمای دل انگیزت درون قلبم گرم گرم است
خودم را میبینم کنار شومینه
به آتش خیره شدم ، فقط جای یک فنجان چای گرم خالیست
من آزاد آزادم، بال های خیالم به من اجازه حبس شدن را نمیدهند
چه دنیای زیبایست خیال
کاش میشد ماند در انجا ، در ها را بست و از هر چه بدی بود دور ماند
آه باز هم خیال، واقعیت مثل سنگی بر سرم میخورد
باید بروم، در دنیای خیالم را قفل میکنم
امن امن است




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/12/9 ] [ 10:35 عصر ] [ silver storm ]

قاتل احساس...

جسم باران خورده ام تاب فریاد آسمان را ندارد

میزند تازیانه بر واژه واژه ی سکوتم

ملامتم میکند...

احساست کو...!؟

فریاد نشسته بر بغضم نفس میخواهد

روح مرگ طلب میکند،جسم زندگی...

می اندیشم...

یافتم...!!!

زندگی کنم در مردگی...

زمین میخواندم

زانوانم تشنه اند

قطره قطره سیراب میشوند از رنگ سرخ انگشتانم

روح،افسارگسیخته...

خون ندارد فریادم

انگشتانم را خون زده ام

چشم هایم هزیان میگویند

و باران آواز میخواند در چشمانم

گوش هایم کر میشوند از سکوت شهر...

آسمان زندگی میبارد

جسم،تشنه ی مرگ

دست هایم میرقصند

و مرگ آواز میخواند...

زندگی چکه چکه میبارد از سکوتم

احساست کو...!؟

قاتلش...

منم!!!

(silver storm)




ادامه مطلب

[ جمعه 97/9/9 ] [ 2:27 عصر ] [ silver storm ]

نباید بترسم؟؟؟

you say love rain,but you use an umbrella to walk under it.

you sey love sun,but youseek shelter when it is shining.

you sey love wind,but when it comes you close your windows.

so that"s why scared when you sey you love my.

***

میگویی باران را دوست دارم

اما وقتی باران میبارد چتر به دست میگیری!

میگویی آفتاب را دوست دارم

اما زیر نور خورشید به دنبال سایه میگردی!

میگویی باد را دوست دارم

اما وقتی باد میوزد پنجره ها را میبندی!

حالا دریاب وحشت مرا

وقتی میگویی دوستت دارم....

 


"باب مارلی"

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/1/22 ] [ 10:44 صبح ] [ silver storm ]